نویسنده : یدالله گچلو | تاریخ ارسال : دوشنبه 90/1/1ساعت 10:12 عصر|
نظر بدهید
خانمی با همسرش گفت اینچنین:
کای وجودت مایه ی فخرزمین!
ای که هستی همسری بس ایده آل
خواهشی دارم مکن قال و مقال!
هفت سین تازه ای خواهم ز تو
غیر خرج عید و غیر خرج از رخت نو
"سین" یک ، سیاره ای، نامش پراید
تا برانم مثل برق و مثل باد
"سین " دوم، سینه ریزی پرنگین
تا پرد هوش از سر عمه شهین!
"سین" سوم، یک سفر سوی فرنگ
دیدن نادیده های رنگ رنگ
"سین" چارم، ساعتی شیک و قشنگ
تا که گویم هست سوغات فرنگ!
"سین" پنجم، سمع دستورات من!
تا ببالم من به خود در انجمن!
آنگه آن بانو کمی اندیشه کرد
رندی و دوز و کلک را پیشه کرد!
گفت با ناز و کرشمه آن عیال!!
من دو "سین" کم دارم ای نیکو خصال!
گفت شویش : من کنون یاری کنم
با عیال خویش همکاری کنم!!
"سین" ششم ، سنگ قبری بهر من!
تا ز من عبرت بگیرد مرد و زن!
"سین" هفتم، سوره الحمد خوان
بعد مرگم بهر شوی بی زبان!!