سکوت

من غم را در سکوت سکوت را در شب وشب را به خاطر اندیشیدن به تو دوست دارم @

من اندوه را دراشک اشک را در چشم وچشم  را بخاطر دیدن تو دوست دارم

ای عطر خیال انگیز باغهای بهشت از سر زمین من دور مشو

ای خورشیدروشنای که در شب تاریک من دمیده ای لحظه ای درنگ کن

زیرا می خواهم حقیقتی را بر تو اشکار سازم  که دوستت دارم عزیزم

باری عزیزم مدت نامعلومی است که من شیفته عاشق جمالت و کمالت گشته ام

شب روز تو را در رویاهایم می پرورانم اری همان لحظه ای اول دیدن وخواندن و پیام تو بود

که غم در وجودم امیخه شد و عشق واقعی را در خود احساس کردم

به زندان قفس مرغ دلم چون شاد می گردد

مگر روزی که از این بند غم ازاد می گردد

به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم

به خواب عافیت ان گه به بوی موی تو باشم

مثل لحظه ای اما از همیشه سر شاری

بی تو زندگی یعنی خاطرات تکراری

بی تو خواب خوش دیدن مثل وحشت کابوس                       

 بی تو غزل گفتن خستگی و خود ازاری

امدم که عمرم  را با تو سر کنم  اما

رفته ای که ماندن را بی بهانه بگذاری

از دلت چطور امد بعد از انکه می رفتی

سر نوشت چشمم را دست گریه بسپاری

گرچه رفتی اما با خیال سر سبزت

در کویر احساسم  عطر پونه می کاری