بهار امد دوباره

توی گوش جنگل صدای آمدن بهار پیچیده بود. دیگر کم کم زمستان باید خداحافظی می کرد و جای خودش را به بهار می داد. روزهای سرد و سخت زمستان می رفتند و روزهای گرم و قشنگ بهاری می آمدند. از پنجره های خانه، سوز و سرما فرار می کرد و نور مهربان خورشید مهمان خانه ها می شد. برفها کم کم آب می شدند و کلاه برفی کوهها، هر روز کوچک و کوچکتر می شد. چشمه ها پر آب می شدند و به دنبال رود، به راه می افتادند. دیگر فصل شنیدن چهچهه بلبلان شده بود و آسمان پُر بود از پرنده های نغمه خوان که بلند بلند سرود آمدن بهار را می خواندند. حیوانهای خواب آلوده جنگل، تازه از خواب زمستانی بیدار شده بودند و دوباره با یک بهار دیگر رو به رو می شدند. خلاصه، بهار آمده بود و با خودش شور و هیجان آورده بود. آمدن بهار را به شما دوستان مهربان همیشه بهاری تبریک می گوییم.