امروز را به باد سپردم
امشب کنار پنجره بیدار مانده ام
دانم که بامداد
امروز دیگری را با خود می آورد
تا من دوباره آن را
بسپارمش به باد


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ای چشم ز گریه سرخ خواب از تو گریخت
ای جان به لب آمده از تو گریخت
با غم سر کن که شادی از کوی تو رفت
با شب بنشین که آفتاب از تو گریخت

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

از بس که غصه تو قصه در گوشم کرد

غمهای زمانه را فراموشم کرد

یک سیـــنه سخن به درگهت آوردم

چشمان سخنگوی تو خاموشم کرد

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

روزهایی که بی تو می گذرد
گرچه با یاد توست ثانیه هاش
آرزو باز میکشد فریاد
در کنار تو می گذشت ایکاش