نویسنده :
یدالله گچلو | تاریخ ارسال : پنج شنبه 91/9/30ساعت 11:44 عصر|
نظر()
خدا رحمتشون کنه...
- ممنون خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه.....
آدم خوبی بودن.......حیف شون......
آهی بلند کشید و کسی از درون او نفهمید......و هیچ وقت نخواهد فهمید.....
قدم میزد و اولین سوال برایش این بود که این همه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بزرگ خاندان ....... در تاریخ ././. به رحمت خدا رفت....
فرزند دلبندمان........در تاریخ././. به دیار باقی شتافت هنوز میوه ی زندگیمان به ثمر نرسید که خزان ربودش......
جوان نا کام......
پدرم.....
مادرم.......
تاریخ های متفاوت از سالهای قبل بدنیا آمدن من تا همین دیروز همین الان......
..............وباز دوباره برایش سوال بود این همه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به چهره ی بازماندگان خیره شده بود معلوم نبود محو چه چیزی شده بود؟!
محو اشک های دختر بچه ای که دنبال شیرینی های بیسکویتی کاکائویی می گشت و سینی را دنبال می کرد.
یا محو خانم عزاداری که چادرش همرنگ خاک شده بود.......
یا محو آقایی که که دستش را جلوی صورتش گرفته بود و اشک ها را پنهان می کرد
یا محو مهمان هایی که قبل از رفتن آدم حسابت نمی کنند و غم هم را نمی خورند و بعد مرگ حلوا حلوایت میکنند و غمت را می خورند وبرایت سیاه می پوشند حین اینکه در زنده بودن دریغ از کمک.......
شاید هم محو.....
روپوش سفید.........
که تا همین 8 ساعت بیش روبه رویش ایستاده بود و برایش از مهمانی دیشب می گفت از مدل موهایش که امیدوارم الان خراب نشده باشد.....
از لباس قرمز که با نگین کار شده بود و یقه اش را خودش طراحی کرده بود طوری که تک باشد و آنقدر تنگ بود که نشان دهد 9ماه در رژیم بوده تحت نظر دکتر فلانی.....خدا کند لباس سفیدش سایزش باشد....
از دماغی که به اصطلاح عمل کرده بود تا دیگر آفساید نباشد که میگفت ساعت کاریش را دوبرابر کرده بود تا هزینه اش را بدهد خدا کند زیر خاک فرم دماغش خراب نشود.....
از کرم ها ولوازم آرایشی مارک دار که صورتش را به نما بیاورد که خدا کند خاک پوستش را خراب نکند....
از گردنبندی که سفارش داده بود و می گفت آنقدر سنگین است که گردنم را خم میکند که1میلیون سرویس بدلش شده بود خدا کند سنگ ها گردنش را سنگین نکند....
از زیر نظر گرفتن این وآن و اظهار نظر کردن در مورد ظاهر مهمان ها که فلانی لب شتری بود یا صورتش را با چند من کرم هم نمی توان لکه گیری کند یا چقدر بد هیکل بود یا...یا.............
و باز دوبا ره برایش سوال بود که این همه ؟؟؟؟؟؟؟
این همه می دویم آخرش به کجا میرسیم؟؟؟؟
مگر چند سال هستیم؟؟؟
چه چیزی می خواهیم برای خودمان ببریم؟؟؟؟اصلا چیزی داریم؟؟؟
آنقدر درگیر ظواهر و مادیات می شویم که دیگر فرصت آرامش نداریم....
در یک چشم بهم زدن باید همه چی را بگذاریم و برویم...
در تاریخ ؟/؟/؟
شاید الان
شاید فردا
شاید........................................
همه اینها که الان زیر خاک هستند که از شمارش خارج است یک زمانی بودند مثل من.........
اما چگونه بودن مهم است!
و من هم یک زمانی میروم مثل همه اینها......
اما چگونه رفتن مهم است!
3 روز گذشت .....
آمدیم دوباره سر خاک..
تمام آن بلوک پر شده بود....
خدایا به ما فهمی ده که سرگرم ظواهر نشویم اگر شدیم دل دیگران را به خاطر سرگرم نشدنشان نشکنیم که اگر شکستیم .......
دل که شکست تاوانش را خدا میداند وبس..........
الهی ارحم الی عبدک الضعیف-وصال